از دست شما....
پسرم این روزا دیگه به اوج بامزگیت رسیدی. از صبح که بابا نورالدین میره شرکت منو شما خونه تنهاییم تا غروب که برمیگرده. در فاصله ی این چند ساعت منو شما دوتایی کلی بازی میکنیم. از شعر خوندن گرفته تا نمایش با عروسک و شکلک و بازی با اسباب بازی ها و ...
خیلی پر انرژی هستی و همیشه برای خوابیدن استقامت میکنی. من که عاشقانه بچه ها رو دوست دارم بعضی روزا واقعا کم میارم و آخر شب کاملا خسته ی خستم. اما وقتی بازم اشتیاقت رو برای بازی کردن میبینم انرژیم چند برابر میشه. همیشه از12 تا 2 شب دوست داری باهات بازی کنیم و تو این زمانه که از ته دل و با صدای بلند میخندی و اگر بخوام بخوابونمت کلی گریه میکنی،آخه من از دست شما چیکار کنم.
بازی با تو فرشته ی زمینی زیباترین کار دنیاست.آخه از وقتی اومدی درس و دانشگام رفتن واسه خودشون. فرشته کوچولوی زمینی به زمین خوش اومدی و بدون که من از اینکه تمام لحظاتم رو با تو سپری میکنم خیلی خیلی خوشحالم و دوست دارم از ثانیه ثانیه بودن با تو لذت ببرم.
دوستت دارم ای همه ی هستی من
وقتی تعجب میکنی این شکلی میشی
وقتی صدرا ذوق زده میشه
وقتی صدرا از دیدن کارای مامانش تعجب میکنه
وقتی اوضاع به وفق مراده
وقتی مظلوم میشی
وقت هایی که ناراحتی و تو فکری
وقتی هایی که بلا میشی
وقتی که احساس قدرت میکنی