محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

روزگار مادریم برای صدرا

از دست شما....

  پسرم این روزا دیگه به اوج بامزگیت رسیدی. از صبح که بابا نورالدین میره شرکت منو شما خونه تنهاییم تا غروب که برمیگرده. در فاصله ی این چند ساعت منو شما دوتایی کلی بازی میکنیم. از شعر خوندن گرفته تا نمایش با عروسک و شکلک و بازی با اسباب بازی ها و ... خیلی پر انرژی هستی و همیشه برای خوابیدن استقامت میکنی. من که عاشقانه بچه ها رو دوست دارم بعضی روزا واقعا کم میارم و آخر شب کاملا خسته ی خستم. اما وقتی بازم اشتیاقت رو برای بازی کردن میبینم انرژیم چند برابر میشه. همیشه از12 تا 2 شب دوست داری باهات بازی کنیم و تو این زمانه که از ته دل و با صدای بلند میخندی و اگر بخوام بخوابونمت کلی گریه میکنی،آخه من از دست شما چیکار کنم. ...
14 خرداد 1393

دومین ماه گرد محمدصدرا

امروز اول اسفند ماه ساعت 09:50صبح محمدصدرا دوماهه شده و برای همین رویداد مهم، جشن تولد کوچولویی واسه پسرم برگذار کردیم!! یه دست و هورا و جیغ بلند واسه این گل پسر...   ...
1 اسفند 1392

محمد صدرای 30 روزه

سلام پسر شاخ و شمشاد من امروز اول بهمن 92، شما یه ماهه شدی و روزهای سختی را که در کنار مامان فاطمه با هم داشتیم.بیداری شبونه یادم نمیره که با توجه به اینکه ایام امتحانات بود،شما باعث شدی که منو مامانی تا نیمه های شب و گاهی هم تا صبح روز بعد خواب به چشمون ما نمی رفت آخه طاقت ناله زدن هایی که واسه دل پیچه داشتی رو نداشتیم . ...
1 بهمن 1392

تولد محمدصدرا- 92.10.01

خبر خبر خبر   خبر مهم و فوری دارم واسه شما مژده به همه که بالاخره انتظار به سر رسید و گل پسر مامان و بابا چشم گشود و پا به این دنیا گذاشت. ساعت 07:25 پس از طی مراحل پذیرش که زحمت همه اینکارها رو بابانورالدین کشیده بود، وارد اتاق زایمان شدم و پس از نمونه گیری خون و چند آزمایش،وارد اتاقی پر از دستگاههای پزشکی و دکتر و پرستار با لباسهای رنگارنگ سبز و آبی و زرشکی شدم.دکتر بیهوشی اومد و منو بی حس کرد ولی طوری بود که مراحل به دنیا اومدن نور چشم ام و امید زندگیم را دنبال میکردم تا اینکه ساعت 09:50 بدنیا اومدی مامان جان.  چند دقیقه بعد پرستار تو را آورد و روی قلب من گذاشت و منم با تمام احساس عاشقانه و مادرانه ام،تورا در آغوش ...
1 دی 1392