از دست شما....
پسرم این روزا دیگه به اوج بامزگیت رسیدی. از صبح که بابا نورالدین میره شرکت منو شما خونه تنهاییم تا غروب که برمیگرده. در فاصله ی این چند ساعت منو شما دوتایی کلی بازی میکنیم. از شعر خوندن گرفته تا نمایش با عروسک و شکلک و بازی با اسباب بازی ها و ... خیلی پر انرژی هستی و همیشه برای خوابیدن استقامت میکنی. من که عاشقانه بچه ها رو دوست دارم بعضی روزا واقعا کم میارم و آخر شب کاملا خسته ی خستم. اما وقتی بازم اشتیاقت رو برای بازی کردن میبینم انرژیم چند برابر میشه. همیشه از12 تا 2 شب دوست داری باهات بازی کنیم و تو این زمانه که از ته دل و با صدای بلند میخندی و اگر بخوام بخوابونمت کلی گریه میکنی،آخه من از دست شما چیکار کنم. ...
نویسنده :
مامان فاطمه
17:33