محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

روزگار مادریم برای صدرا

خدایا شکرت...

پسرم، فندق کوچولوی خوردنی، آخه مگه میشه که انقد خوردنی باشیو کسی دوستت نداشته باشه.  من که تا جون دارم میگم دوستت دارم و عاشقتم شیر مردم.  ولی اینو بدون انقدر غرق در نگاه به تو، بازی باتو هستم که متوجه گذران عمر نشدم و به خودم اومدم دیدم دیگه کم کم داره 11 ماهتم تموم میشه و داری وارد ماه 12 میشی. آخه انقدر باتو بودن لذت بخشه که آدم یادش میره همه چیزو حتی خودشو. آخه من موندم تو خلقت خدا  وقتی داشت خلقت میکرد و با اون، لطف و رحمتش شامل حال ما شد، تمام زیبایی رو بهت هدیه داد و زیباترین چشمهارو برای تو انتخاب کرد  عاشقانه، عاشقانه، عاشقانه دوستت دارم عزیزکم. اینو که گفتم بدون از ته ته ته دلم بود. میگن آدم کسیو که دوست ...
28 آبان 1393

دندونای 3 و 4

فرشته کوچولوی خونمون این روزا خیلی بی قراره و همش نق میزنه.  آخه داره صاحب دوتا دندون جدید میشه  بمیرم برات که این روزا خیلی درد داری و موقع شیر خوردن چند باری جیغ زدی و شروع کردی به گریه کردن  نقل و نباتم، این روزا بیش تر از همیشه خوردنی شدی، چونکه دیگه تمام حرفای منو میفهمی و همیشه با دقت به کلماتم گوش میدی و به کارام با دقت نگاه میکنی و بلافاصله انجام میدی. بازی هایی که تا الان بلدی: لی لی لی لی حوضک- کلاغ پر- قایم موشک( تا خودتو تو آینه میبینی میگی ت)-دست دسی( تا شعر برات میخونم دست میزنی- الان چند مدتیه که هر چیزیو بخوای بادست اشاره میکنی تا به اونجا ببرمت- ...
25 آبان 1393

11 ماهگیت مبارک نازنینم...

11   ماهگیت مباااارک  سلام به یکی بدونه ی خودم، صدرای عزیزم. خیلی دوستت دارم نفسم و بدون همیشه و هر لحظه چه تو خواب و چه تو بیداری به تو فکر می کنم. امشب هم مثل روال هر ماه کیک خریدیم و شمع 10 ماهگیت رو فوت کردیم. عزیزکم وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی و داری بزرگ میشی. وقتی که بهت نگاه میکنم میبینم چقدر زود داری بزرگ میشی و دوران نوزادیت هم کم کم داره تموم میشه. حرف هایی که این روزا میزنی: ماما، نه، بو، طا، صدای خخخخخ از خودت در میاری اما متاسفانه هنوز میلی به چهار دست و پا رفتن نداری ولی چند روزیه که همش دوست داری زیربغلتو بگیرم و تو خودت راه بری و خدا نکنه تو مسیر توپو ببینی میگی گو یعنی گل و ماشینتو راه میبری...
2 آبان 1393

بدون عنوان

صدرای عزیزم 9 ماهگیت مبارک       صدرای عزیزم، عشق ابدی من... دیروز من و شما و بابایی به همراه خاله مونا و همسرش و دوست جونت نورا رفتیم نمایشگاه نوزاد، کودک، نوجوان... که اونجا کلی بهمون خوش گذشت و برات از لباسای اونجا خریدم و قیمتاشم مناسب بود. بعد از نمایشگاه تولد 8 ماهگیتو خونه ی خاله مونا به همراه دوستت نوراجون برگذار کردیم چون نورا جونم 5 ماهگیش تموم شد و وارد ماه ششم زندگیش شد. زیباترینم، 8 ماهگیتم به سرعت برق و باد تموم شد و وارد ماه نهمت شدی. خیلی روزها داره به سرعت میگذره.راستی چندروز پیشا با دوستای دانشگاهم رفتیم پارک ملت، که خیلی بهمون خوش گذشت. ...
1 شهريور 1393

هفتمین ماهگرد وروجکم...

    صدرای عزیزم، عشقم، نفسم،عمرم و قشنگترینم... هفت ماه از اومدنت به دنیا میگذره و چه زود داری بزرگ میشی. خیلی زود که اصلا باور کردنی نیست. از موفقیت های این ماهت اینه که میتونی بشینی و دست بزنی اما هنوز دندون درنیاوردی.امشب من و بابایی و شما سه نفری هفتمین ماهگردتو جشن گرفتیم و به دلیل قدوم پراز خیر و برکت شما به زندگیمون خیلی خوشحالیم.     عکس های جامونده از هفت ماهگی:   خوب بخوابی فرشته کوچولوی خونمون. دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم ...
1 مرداد 1393

روزانه های هفت ماهگی.....

صدرا جونم کم کم هفتمین ماه عمرشم داره میگذره و وارد ماه هشتمش میشه.داره بزرگ میشه و نازتر و خوردنی تر از کارای این روزات بگم که شبها تا 3 بیداری و در عوض صبح تا ساعت12 میخوابی، هرچی تلاش میکنم این عادت دیر خوابیدنو ازت بگیرم نمیشه و کلی گریه میکنی که باهات بازی کنم. نمیدونم این روال تا کی ادامه داره در کل بگم روز و شبت باهم عوض شده. وقتی بهت میگم صدرا مامان دست بزن، دست میزنی اما تعادل نداره دستات تا کاملا به هم بخوره ولی یه جورایی انجام میدی.   وقتی بخوای خودتو لوس کنی شکمتو میاری جلو و صورتتومیبری عقب یعنی اوج خوشحالیته.  اینم از عکس این کارت:   هفته ی پیش با بابایی رفت...
29 تير 1393