محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

روزگار مادریم برای صدرا

هفته ای که گذشت...

  سلام به نازنین پسرم، به فرشته ی کوچکم که این روزها بیقرارتر برای بیرون رفتن و به قول خودت دد و کنجکاوتر از همیشه و غیر قابل کنترل تر شدی.بخاطر همین عزیزم سعی میکنم این روزهارو باتو بیشتر در بیرون خانه وقت بگذرونم. تو این هفته فقط مشغول بیرون رفتن و بازی باتو در پارک بودم.  عکسای صدرای عزیزم در ژوراستیک پارک:  ...
23 فروردين 1394

وروجک 15 ماهه ی من.

  عشقم 16 ماهگیت مبارک...  سلام به وروجک شیرین زبونم که این روزا با کاراش همه رو دیونه و شیفته ی خودش کرده. از احوالاتت بگم که اواخر سال 93 و اوایل سال 94 خوبی نداشتی و کلا مریض بودی و حدود ده روز لب به غذا نمیزدی و مدام تب میکردی و دمای بدنت بشدت بالا میرفت، کلا خاطرات خوبی  تو اوایل سال نداشتی. بیشتر هم درد دندون خیلی اذیتت کرد و من خیلی اذیت میشدم که تو اینطور درد میکشیدی. حالا بریم سراغ شیرین زبونیات اینکه عاشق کلاه جدیدت شدی و اگه کسی از سرت درش بیاره باهاش دعوا میکنی و دوست داری مدام کلاه سرت باشه، دیگه کاملا اجزای بدنتو میشناسی و صدای تمام حیواناتو بلدی و یه خبر خوش اینکه الان یک هفتست که میگی بابا و باباتم ...
10 فروردين 1394

15 ماهگی...

پسرم، عزیزکم، بهترینم و زیباترینم دوستت دارم به اندازه ی تمام لحظه لحظه های عمرم... دیگه زمانی به شروع سال جدید نمونده و ما هم این روزها مشغول خانه تکانی و خرید و تدارکات تولدت هستیم و وقت نت اومدن ندارم. فقط اومدم از کارای این روزات بنویسم تا ثبتشون کنم تا خاطره بشن. این روزها عاشق بیرون رفتن و به قول خودت ددری تا بهت میگم صدرا بریم ددر کلی خوشحال میشی و کلاه و لباست و میاری تا براتت بپوشم. عاشق قندی تا میبینی از خود بیخود میشی و بوسم میکنی تا بهت بدم. تا میگم صدرا از دستت ناراحتم میایو بوسم میکنی یا برام بوس میفرستی تولد دوست بابایی...     ...
22 اسفند 1393

آتلیه صدرای مامان در یکسالگی...

سلام به روی ماه یکی یه دونه پسرم که لبخندش برام یه دنیا می ارزه و قلبمو پراز شور و شوق میکنه....عزیزم از اونجایی که بنا به دلایلی نتونستیم برات تولد بگیریم، که قراره به زودی برات جشن مفصلی بگیریم، منو بابا نورالدین برای اینکه چند عکس یادگاری از اولین تولدت داشته باشیم ، روز اول دی ماه بردیمت آتلیه و چند تا عکس خوشگل ازت گرفتیم. اونقدر به ما خوش گذشت که دیگه نگو.....، خصوصاً کیک خوردنت که با چه ذوق و علاقه ای میخوردی. آدم دلش ضعف میرفت برات. الهی مامان فدای خندیدنت بشه که مثل فرشته ها میشی وقتی میخندی. قربون اون دست و پاهای کوچولوت که مثل بلور میدرخشه... دوستت دارم عاشقانه     ...
10 بهمن 1393

بازدید از نمایشگاه کیتکس در 13ماه و 2 روزگی ...

  14 ماهگیت مبارک گل همیشه بهارم... پسرم تو شخصیت کارتونی عاشق باب اسفنجی و پنگوله. خصوصا هرجا که باشه و صدای شعر باب اسفنجی و پنگولو بشنوه ساکت میشه وبا دقت گوش میده.  وقتی اول شعر باب اسفنجی میگه حاضرید بچه ها شما با صدای بلند میگی بله البته با لهجه ی شیرین کودکیت . مامان فدای بله گفتنت بشه و به باب اسفنجی هم میگی باب...   ...
3 بهمن 1393

وروجک 12 ماه و 23 روزه ...

   سلام به روی ماهت عزیزکم، اینو بدون مامان و بابا عاشقانه دوستت دارند و برای شاد بودنت از هیچ کاری دریغ نمی کنند. به پیشنهاد بابایی تصمیم گرفتیم برای اولین بار  ببریمت شهر بازی. که بعد قرار شد ببریمت تیراژه و با عمو حامد و خانومش و دوست جونت پویا رفتیم. تو اون چند ساعتی که اونجا بودیم خیلی بهت خوش گذشت. تموم وسایلی که مناسب سنت بودو سوار شدی و خیلی خوشحال بودی از شادی تو منم خیلی لذت میبردم و کیف میکردم. هر وسیله ای رو که سوار میشدی خوشت میومد، که عکسا گویای همه چیز هست. تو اون مدت زمانی که اونجا بودیم انقدر خسته شدی که خوابت برد. پسر خوشگل خودم، از اینکه تونستم شادی رو تو چشمات ببینم و قلب کوچیکتو شاد کنم خیلی خوشحا...
24 دی 1393

13 ماهگی نازنینم...

  وقتی مـــــرا بـغــل مـی کــنی چــنــان جاذبه آغوشـــت به جاذبـــه زمـــین غلبـــه مــی کنــد کــه روحـــم بــــه پـــرواز در مـــی آیـــــــــد...   ...
22 دی 1393

نیمه ی 12 ماهگی...

ای امید و آرزوی من دوستت دارم... ای تو به زیبایى یک گل سرخ . به پاکی یک چشمه زلال  به لطافت باران بهار دوستت دارم... ای تو فصل بهارم همیشه یارم همدم این دل پاره پارم دوستت دارم ای تو آرامش وجودم همه بود و نبودم . هستی و تارو پودم دوستت دارم ای تو حاصل زندگی ام صدرای عزیزم همیشگی ام . ماندنی ام دوستت دارم... دوستت دارم ...     ...
18 آذر 1393